سایناساینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

دخترم تمام زندگیم

غذا خوردن

ساینا جونم از چهار ماهگی شروع به غذا خوردن کرد.مامانی حسابی اذیتم میکنی.دختر خوبم خب غذاتو بخور دیگه.هی من میپزم  تو نمیخوری. اول فرنی خوردی که زیاد دوست نداشتی   بعد ١٠ روز حریره بادوم که اونم دو روز اول خوب خوردی   بعدش پوره هویج و سیب زمینی که دوست نداشتی جدیدا هم سوپ مرغ که یکم میخوری البته آب مرغ و بهتر میخوری   حالا این روزا بهت حریره بادوم و آب مرغ و شیروموز و سوپ میدم. تورو خدا خوب بخور که غذاخوردنت مثل شیر خوردنت اذیتم نکنه عزیز مامان ...
31 خرداد 1392

بزرگ شدی

دختر قشنگم امروز داشتم به زمان تولدت تا حالا فکر میکردم.چه زود بزرگ شدی دخترم.انگار همین دیروز بود که خدا تورو توی دلم گذاشت اما الان ٥ ماه و ٩ روزته.   وقتی نوزاد بودی تورو روی پاهام میذاشتم و آروم بودی اما حالا یه لحظه هم روی پاهام آروم نیستی.همش میخوای فرار کنی و غل بخوری   خدایا عظمتت و قدرتت رو شکر.هزار مرتبه   واااای کی گذشت.همیشه میگفتم میشه زودتر بزرگ شی اما الان نه نمیخوام.بزرگ شو اما عجله نکن.آروم آروم بزرگ شو عزیزم.میخوام از تمام روزهایی که باهمیم لذت ببرم.میخوام قدر تموم لحظه های کنار تو بودن رو بدونم.   عزیز مامان میترسم زود بزرگ شی و مامان تنها بمونه.میترسم عشقی بیاد و تورو ...
26 خرداد 1392

ساینا نشست

ساینا جون دیروز برای اولین بار بدون کمک نشست.٥ ماه و ٣ روزگی البته کمرش و نمیتونست صاف کنه و خم بود و انگشت شست پاشو میخورد   ...
21 خرداد 1392

پرنسس مامان

دخترکوچولوم این لباس ناز و خاله جونی واست دوخت . قربون خواهر باسلیقم برم من .   دخترمم مثل پرنسس ها شد   حالا آماده واسه رفتن به مهمونی   ...
16 خرداد 1392

مدل خوابیدن

مامانی از وقتی که برای اولین بار غلت زدی ١ ماه و ٢ روز میگذره. از اون روز تا حالا همش نگران خوابیدنتم.آخه این چه مدل خوابیدن همش حواس منو بابایی بهت که خدای نکرده جلوی بینی کوچولوت نگیره وقتی هم درستت میکنیم تو اوج خوابم باشی گریه میکنی       ...
11 خرداد 1392
1